تنها تر از تنها
سیب... ان روز تو به من خندیدیونمی دانستی که من با چه دلهره ای سیب را از باغچه ی همسایه دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید ...غضب الود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست افتاد به خاک و تو رفتی هنوز سالهاست که در گوش من آرام.... آرام.... خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم و من اندیشه کنان غرق این بپندارم که چرا (خانه ی کوچک سیب نداشت )
نوشته شده در یکشنبه 88/3/24ساعت
3:21 عصر توسط یه عاشق نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |